افزایش بازدید - افزایش بازدید و ترافیک سایت شما

javahermarket

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حنیف قریشی

از 14 سالگی می‌خواستم نویسنده شوم، می‌خواستم زندگی‌ام را وقف کلمات و داستان‌گویی کنم. لحظه‌ای که در مدرسه این فکر به سرم افتاد را خوب به یاد می‌آورم....

 

 
 حنیف قریشی همچنان به نوشتن علاقه دارد حتی اگر روزی تنها دو تا سه کلمه بنویسد.
 حنیف قریشی داستان‌نویس و فیلمنامه‌نویس پاکستانی‌تبار ساکن انگلیس است. او یکی از مهم‌ترین نویسندگان معاصر ادبیات انگلیسی است که در رمان‌هایش به موضوعاتی چون مهاجرت، هویت، مشکلات زناشویی و تنهایی می‌پردازد.
رمان‌های قریشی اغلب در فضایی تلخ و مایوس‌کننده می‌گذرد و راوی بسیاری از آنها مردی است تنها. «بودای حومه‌نشین»، «صمیمیت»، «موهبت گابریل» و «چیزی برای گفتن» از رمان‌های مشهور این نویسنده است.
 
علاوه بر این قریشی فیلمنامه فیلم‌های مشهوری چون «لندن مرا می‌کشد»، «مادر» و «ونوس» را نوشته است. او برای نوشتن فیلمنامه «رختشویخانه کوچک من» نامزد اسکار شد.
از قریشی چندین داستان کوتاه در مجلات ادبی و همچنین رمان «صمیمت» (با عنوان «نزدیکی») به ترجمه نیکی کریمی به فارسی ترجمه شده است.
حنیف قریشی روز چهارم مارس 2011 در یادداشتی برای روزنامه «ایندیپندنت» شرحی بر شیوه نوشتن داستان‌هایش، فکر کردن درمورد ایده‌هایش، نویسنده شدن و گذران زندگی‌اش نوشته است که در ادامه آن را می‌خوانید:
 
از 14 سالگی می‌خواستم نویسنده شوم، می‌خواستم زندگی‌ام را وقف کلمات و داستان‌گویی کنم. لحظه‌ای که در مدرسه این فکر به سرم افتاد را خوب به یاد می‌آورم، از آن موقع احساس من به دنیا تغییر کرد، دروازه آینده به رویم گشوده شد.
اما به این فکر نکردم که بعدا چطور خرج خودم (و بعدا خرج خانواده‌ام) را دربیاورم، فکر می‌کردم یک جوری می‌شود دیگر. از آن زمان یعنی سال 1968 که این تصمیم را گرفتم به جزئیات فکر نکردم، زمانی که خلاقیت به ظاهر آدم ربطی نداشت.
نویسندگانی که می پسندیدم مثل کافکا، بکت، کروئک، هنری میلر و دیگران به عنوان «نویسنده حرفه‌ای» شناخته نمی‌شدند. هنرمند بودند و این فرق می‌کند.
 
شاید برای برخی هنرمند شدن یعنی خداحافظی با زندگی روزمره، اما نمی‌دانم چند نویسنده بر این باور هستند. نویسندگی هم به اندازه هر شغل دیگری ثبات دارد. زندگی روزمره تخیل را راه می‌اندازد. می‌توانید آن را «درگیرشدن» بخوانید. نوشتن جز معدود شغل‌هایی است که نیازی به بیرون زدن از خانه ندارد. فقط کافی است لباس راحتی پوشیده باشید و البته «مقداری» استعداد داشته باشید.
فکر کنم ایده «حرفه‌ای بودن» را از پدرم به ارث بردم. بزرگ‌ترین آرزویش این بود که به جای منشی سفارت بودن، داستان بنویسد. به نظر او بزرگ‌ترین پاداش حق‌التحریر بود و نه نقدی مثبت در مجله‌ای، همه نویسندگان با این گفته موافق هستند.
وقتی اولین دانشگاهی را که رفتم ول کردم پدرم بیمار بود و همه چیز در حال ویران شدن بود، حتی پیش از آنکه زندگی ساخته باشم، یکی به من پیشنهاد داد بروم در جایی روزنامه‌نگار شوم، نپذیرفتم، روزنامه‌نگاری راه من نبود. خیلی مکانیکی بود و به نظرم سبک مرا نابود می‌کرد.
 
بعدها روزنامه‌ها به من زنگ می‌زدند و درمورد موضوعی خاص نوشته‌ای می‌خواستند، یک ساعته یا دو روزه. من هم برایشان می‌نوشتم، خیلی سریع می‌نویسم. سریع نوشتن را دوست دارم و گاهی بهترین شیوه نوشتن است؛ بدون تغییر مسیر و شک فقط پیش می‌روی. با این حال اصلا دوست ندارم آلوده فشار روزنامه شوم، می‌ترسم، خشکم می‌زند و باید بروم جایی خوش بگذرانم.
از نوشتن چیزی که لازم نیست بنویسم بیشترین لذت را می‌برم. دوست دارم مدت طولانی روی یک نوشته کار کنم، مدام به آن بازگردم، چیزی اضافه کنم، حذف کنم و تغییر دهم، از ویراستار و دوستان پیشنهاد بگیرم، تا وقتی که دیگر تحمل نوشته را نداشته باشم و آن موقع نوشته آماده است.
نوشتن کاری بسیار دشوار و طاقت‌فرساست. زمان زیادی می‌گیرد و باید تحمل خستگی، نفرت از خود و سردرگمی را داشته باشید تا به جایی برسید. بعد باید نوشته را به دنیایی بفروشید که فکر می‌کند نیازی به آن ندارد.
 
جرج اورول با شگفتی از افرادی می‌نویسد که بدون اطلاع از آنچه می‌خواهند بنویسند دست به قلم می‌برند. به نظر من هیچ نویسنده‌ای نمی‌داند چه می‌خواهد بنویسد. بله یک جرقه‌ای هست و شروع می‌کنی به نوشتن اما ادامه کار کشف کردن و جستجو است، نوشتن شبیه یک دیالوگ است نه یک برنامه.
برای من نوشتن مقاله فرصتی برای قدم زدن و فکر کردن است. فرصتی است تا دوباره دانشجو شوم، یعنی بهترین چیز زندگی، اینکه سعی کنم چیزی برای گفتن بیابم.
خیلی‌ها فکر می‌کنند نویسنده‌ها «بیکاره» هستند. شاید به این خاطر که ما کارمان را وقتی کاری انجام نمی‌دهیم انجام می‌دهیم! مثلا وقتی در کافه نشسته‌ایم، در ناخودآگاه‌امان کار می‌کنیم. نمی‌دانید چقدر توضیح این مسئله دشوار است، اینکه بتوانی به پنجره زل بزنی و به قلم و رنگ جوهری که آن روز دوست داری، فکر کنی.
 
علاوه بر این برای من «ولچرخی» بسیار اثربخش‌تر از تمرکز زیاد است. وقتی می‌نشینم به فکر کردن نمی‌دانم درمورد چه می‌خواهم فکر کنم، مخصوصا وقتی پای مسئله مهمی وسط باشد. اما به تقاطع فلسفه، ادبیات و روانشناسی بسیار علاقه دارم. دوست دارم به راز عجیب انسان برسم.
دهه 1950 و 1960 در مدرسه از تو می‌خواستند خفه باشی و صدایت درنیاید. نظر تو را نمی‌خواستند. تحصیلات اولیه من در چارچوب سختی سپری شد. خودم یاد گرفتم چطور تخیلم را بارور کنم و بگذارم جولان دهد.
اوایل دهه 1980 فروید به کمک من آمد. براساس پیشنهادی از او که در کتابی خوانده بودم توانستم ادامه دهم. هر روز صبح از خواب بیدار می‌شدم و کلمات را بدون فکر روی کاغذ می‌آوردم، همینطور از رویاهایم در نوشتن استفاده کردم. ناخودآگاه من بیشتر از خودم می‌داند، سریع‌تر و جذاب‌تر است. اما همه اینها را بعد سازماندهی می‌کنم.
 
بی‌پول بودم که فیلمنامه «رختشویخانه کوچک من» را نوشتم و فیلم موفقی از آب درآمد. آن موقع نشستم و رمانی را که همیشه می‌خواستم، نوشتم. فیلمنامه‌نویسی کار راحتی نیست، هنرمند واقعی در سینما کارگردان است و اگر بخت یارت باشد بازیگران دیالوگ‌ها را خوب ادا می‌کنند. اما رمان‌نویس تنها کار می‌کند. مسئول همه چیز است.
اولین رمانم به نام «بودای حومه‌نشین» مدت 20 سال است که در همه دنیا مدام چاپ می‌شود و منبع درآمد خوبی برای من است. به نظرم هر نویسنده باید حداقل یک اثر به یادماندنی بنویسد.
با کامپیوتر می‌نویسم و همیشه این ترس را دارم که کاغذ پرینت تمام شود، نوشته‌هایم ناتمام بمانند و حافظه کامپیوتر پر از نوشته‌های ناتمام شود.
 
برخی چون سخن گفتن برایشان سخت است می‌نویسند و برخی چون عاشق تنهایی هستند. هر کدام که باشد به نظرم نوشته خوب نیازی به تفسیر، خلاصه داستان و تشویق ندارد.
می‌گویند دو درصد مردم در حال رمان‌نویسی هستند، به نظر من خیلی از آنهایی که در کلاس‌های نویسندگی مشغول هستند جای نویسنده شدن معلم می‌شوند و امید چندانی به آنها ندارم.
علاقه من به نوشتن در طول سالیان هنوز کاسته نشده، هر روز خودم را موظف می‌دانم بنویسم، حتی شده یکی دو کلمه. یا اینکه حداقل پیش از خواب ایده‌ای بکر داشته باشم. دوست دارم آنچه می‌نویسم غافلگیرم کند، گاهی به آنچه می‌نویسم می‌خندم. اولین خواننده آثارم خودم هستم و اگر از آنچه نوشته‌ام لذت ببرم پس خواننده هم لذت می‌برد.
همیشه داشتن ایده‌ای بکر جذاب است. پایان زندگی به اندازه آغاز آن جذاب است. اگر کسی از نویسنده‌ای بپرسد بهترین کار شما کدام است، همیشه باید گفت اثر جدیدم.

نوشته شده در  پنج شنبه 89/12/26ساعت  10:10 عصر  توسط javad 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
Max Payne 3 ، شما را به 6 ماه صبر دعوت میکند .
Max Payne 3 ، شما را به 6 ماه صبر دعوت میکند .
پلیاستیشن3 جدید؛ کموزن، پرحجم
نسخه 360 بازی Battlefield دارای یک ویژگی متفاوت؟!
[عناوین آرشیوشده]

افزایش بازدید - افزایش بازدید و ترافیک سایت شما Google Analytics Alternative Google Analytics Alternative